مرور حرف های پرویز مسجدی پس از درگذشتش
احمد شاملو داستان هایش را منتشر کرد و زهرایی بدون اینکه در جریان باشد داستان هایش را در یک کتاب چاپ کرد. دست نوشته هایش را در خرمشهر جا گذاشت و سال ها هم داستان ننوشت؛ البته دلیلش را این گونه بیان کرده بود: «هزینه در تهران زیاد است. ناچار در چند شرکت کار می کردم و وقتی برای نوشتن نمی ماند.»

به گزارش پیشتاز مجتبی نریمان ناشر و مدیر مجله نوپا سال ها پیش همراه فرخنده آقایی داستان نویس مصاحبه ای با پرویز مسجدی داستان نویسی که به تازگی از دنیا رفت داشته اند که متن این مصاحبه برای انتشار در اختیار پیشتاز قرار گرفته است.
مشروح این گفت وگو در پی می آید:
متولد چه سالی هستید؟ تهران به دنیا آمدید یا آبادان؟
بنده متولد ۱۳۱۷ هستم و در تهران به دنیا آمدم.
دوران تحصیل خود را در تهران گذراندید؟
من تا ششم ابتدایی در تهران مدرسه صابر درس خواندم. سال ۱۳۳۲ همراه خانواده به آبادان رفتم. سال های فقر و بیکاری بود. از سراسر ایران برای کار به آبادان می آمدند. من دیپلم را در آبادان دبیرستان رضا گرفتم. سپس در خرمشهر از مدرسه عالی بازرگانی فارغ التحصیل شدم.
برای کار به آبادان مهاجرت کردید؟
پدرم در شرکت نفت کار می کرد و خودم در بانک بیمه بازرگانان کار می کردم.
یادداشت هایی که در خرمشهر جا ماند
از چندسالگی شروع به نوشتن کردید؟
درست یادم نیست از کِی شروع به نوشتن کردم. یادم هست که هنوز به سربازی نرفته بودم. پس باید شانزده هفده ساله بوده باشم. بیش ترِ شب ها با دوستان قرار می گذاشتیم و نوشته های خود را رد و بدل می کردیم. یک کیف سامسونیت داشتم که پر از یادداشت بود. خیال داشتم وقتی بازنشسته شدم از این یادداشت ها برای نوشتن استفاده کنم. اما همان یادداشت های جوانی ام را که مضمون فلسفی هم داشت زمانی که در خرمشهر جنگ شروع شد به همراه همۀ زندگی مان جا گذاشتیم. در همان سال ها یعنی سال ۱۳۳۹ داستان دیوار را در مجله اطلاعات جوانان چاپ کردم. چند جلد کتاب جایزه گذاشته بودند که نرفتم بگیرم. داستانی هم به نام جنگ همان جا چاپ شد.
بعد از جنگ به خرمشهر برنگشتید؟
چرا. خرمشهر که یکی از زیباترین شهرهای ایران بود اما به ویرانه ای تبدیل شده بود. با تأسف دیدیم که عراقی ها خانۀ ما را تبدیل به خاک ریز کرده بودند و هیچ چیز باقی نمانده بود. خانۀ ما در محله سیزده دستگاه نزدیک به گمرک خرمشهر بود.
هم دوره ای های شما چه کسانی بودند؟
نسیم خاکسار ناصر موذن نظام رکنی که شاعر بود و عدنان غریفی که هم شاعر بود و هم نویسنده.
چگونه وارد فضای ادبیات شدید؟
در سال های ۴۷ و ۴۸ جُنگ های ادبی زیادی منتشر می شد. در اهواز جُنگ صدا. در اصفهان جُنگ چاپار در رشت جُنگ بازار و در آبادان هم جُنگ هنر و ادبیات جنوب که زیر نظر من بود. در آن سال ها کنار شط خرمشهر دکه هایی بود که چای و قلیان داشت و گاه شام مختصری مثل نیمرو برای مان درست می کرد. صاحب یکی از این دکه ها شباهتی به نیما یوشیج داشت. بچه ها اسم آن را گذاشتند دکه نیما. شب ها آن جا جمع می شدیم و در مورد ادبیات صحبت می کردیم. یک کتابفروشی هم در اهواز بود به نام کارون. دوستان جمع می شدند آن جا و نقد کتاب می کردیم. اما بعدها فهمیدیم شاگردش ساواکی بود و بچه ها را لو داد. در آن جلسه تصادفاً من نرفتم اما باقی بچه ها را گرفتند از جمله نسیم خاکسار و ناصر موذن و عدنان غریفی که دو سال زندانی کشیدند.
اولین داستان تان را در چندسالگی نوشتید؟
اولین داستانم را در حدود بیست سالگی نوشتم. آبادان بودم با پسرخاله ام قرار می گذاشتیم و داستان هایی را که می نوشتیم برای همدیگر می خواندیم.
صدای صاحب خانه به خاطر کتاب خواندنم درآمد
چه شد که به ادبیات علاقه مند شدید؟
از همان کودکی علاقه به کتاب خواندن داشتم و یکی از کتاب هایی که در جوانی خواندم و مجذوب آن شدم (اعدام یک جوان ایرانی در آلمان) بود. یک کتاب جاسوسی و جذاب بود. از آن به بعد به طور مرتب کتاب می خواندم و چون پول کافی برای خریدن کتاب نداشتم کتاب کرایه می کردم و می خواندم. یادم هست از شب تا صبح کتاب می خواندم. صدای صاحب خانه درآمده بود که پول برق زیاد می شود آن قدر که این لامپ تا صبح روشن هست. خواهرم بعد از ساعت ده شب چراغ گردسوز برایم روشن می کرد و تا دیر وقت شب کتاب می خواندم.
آیا سبک یا رویکرد خاصی در داستان نویسی مورد توجه شما بوده است؟
بله. سبک رئالیسم را می پسندم و به روایت دوستان نقدنویس نوشته هایم در راستای سبک رئالیسم است.
کدام نویسنده را بیش تر دوست داشتید و کتاب هایش را می خواندید؟
نویسندگان مورد علاقه ام بالزاک دیکنز آلن پو و کافکا هستند از نویسندگان ایرانی صادق هدایت صادق چوبک بزرگ علوی محمود دولت آبادی و… را دوست دارم و آقای احمد محمود که از دوستان نزدیک من بودند و با هم رفت و آمد داشتیم. آشناییِ ما در تهران توسط ناصر موذن اتفاق افتاد.
رابطه شما با سینما چگونه بود؟
من در آبادان هر شب به سینما می رفتم به خصوص سینما تاج که مال شرکت نفت بود. اکثر فیلم های معروف دنیا را دیده ام. با کارگردانان نامی آشنایی دارم و آثارشان را دیده ام. هنوز هم سینما را دنبال کرده و فیلم های مطرح خارجی و ایرانی را می بینم.
فضای آبادان آن سال ها که نویسندگان زیادی در آن فضا و آن سال ها متولد شدند چه تأثیری در این شکل گیری داشت؟
آبادان شهر زنده ای بود. زمانی نبض ایران بود. شور و هیجان و زندگی در آن جریان داشت. ما همیشه لب شط تا پاسی از نیمه شب مشغول حرف زدن و نقد کردن بودیم. من فضای آبادان را خیلی دوست دارم و در نوشته هایم خوب توصیفش می کنم.
شما آبادانی محسوب می شوید. آبادان چگونه در آثارتان متبلور می شود؟ صنعت نفت از چه وجهی تأثیر بیش تری بر شما داشته؟
آبادان در سال های بیست وهشت و بیست ونه که من به خاطر می آورم شهری بود که به شدت تحت تأثیر صنعت نفت قرار داشت. پالایشگاه آبادان حاکم مطلق شهر بود. وقتی صبح فیدوس پالایشگاه به صدا درمی آمد آبادان بیدار می شد. سیل عظیم کارگران به طرف گیت های پالایشگاه روان می شدند. کارگران با دوچرخه هایی که سفرتاس غذا به دستۀ آن آویزان بود برای وارد شدن به پالایشگاه به گیت ها هجوم می بردند. جمعیت کارگران که امواج انسانی آن به تظاهرات وسیعی می مانست شهر را به جنبش درمی آورد و بعدازظهر که فیدوسِ پایان ساعت کار به صدا درمی آمد همین وضع برعکس اتفاق می افتاد. کارگران پانزده روز یک بار حقوق می گرفتند. گردش اقتصادی آبادان تحت تأثیر مستقیم حقوق پرسنل صنعت نفت بود. به این حقوق پانزده روز یک بار «معاش» می گفتند. همۀ کاسب های آبادان برای رسیدن به روز معاش لحظه شماری می کردند. کارگران بعد از گرفتن معاش به خرید می پرداختند. از موادغذایی تا کفش و لباس و سایر مایحتاج. بدیهی است که زندگی سراسر رنج و کار کارگران صنعت نفت در روحیه و نوشته های من تأثیر مستقیم داشت. اغلب داستان های من از زندگی کارگران الهام گرفته. به عنوان نمونه داستان کوتاه من به نام «چاووش» از وضعیت ناشی از طرح دکتر اقبال معروف به «سالی دو ماه» که به کارگران لطمه زد الهام گرفته. چاووش نام کارگری از اهالی جهرم است که اکنون شامل طرح سالی دو ماه شده. در داستان آخرین روزی که چاووش در پالایشگاه حاضر می شود وصف شده است. نگاهی به زندگی کارگرانی که مشمول طرح «سالی دوماه» شدند عمق فاجعۀ ناشی از این طرح را نشان می دهد. کارگرانی که سال ها عادت داشتند صبح با صدای فیدوس بیدار شوند و به پالایشگاه بروند ناگهان خلع سلاح شدند. آن ها تخصصی برای بازار آزاد کار نداشتند. کاسبی هم بلد نبودند. ناگهان و ناباورانه اطمینان دریافت معاش را از دست دادند. بسیاری از کارگران در کم تر از یک یا دوسال بعد از سالی دو ماه شدن مردند. بعضی چند صباحی به سیگار و کبریت فروشی پرداختند. پولی که بابت سالی دوماه گرفتند (حدود سی هزار تومان آن روز) را خیلی زود از دست دادند و مهم تر از همه خانۀ سازمانی را ناچار تخلیه کردند و بی سرپناه شدند. همین غصه کافی بود که آن ها را از پای درآورد.
پالایشگاه آبادان شهر را عملاً به سه ناحیه متفاوت تبدیل کرده بود. محوطۀ بریم که مختص کارمندان بلندپایه بود. آن ها باشگاه نفت را داشتند که جز کارمندان سطح بالا کسی را در آن راه نمی دادند و به همین ترتیب سالن اَنِکس که برای جشن ها و میهمانی ها بود و فروشگاه های مخصوص مثل آلفی. بعد منطقه بوارده بود که خانۀ کارمندان پایین رتبه تر آن جا قرار داشت. با باشگاه گلستان که اغلب «گاردن پارتی» در آن اجرا می کردند و از خوانندگان معروف دعوت می کردند برنامه اجرا کنند. این کارمندان متوسط هم فروشگاه های مخصوص به خود را داشتند که اجناس خاص با قیمت کمتر ارائه می دادند. بعد هم از تانکی دو تا ایستگاه دوازده منطقه ای به نام «کواترا» برای خیل عظیم کارگران بود که بیشتر به اردوگاه های زمان جنگ شباهت داشت. خانه های دو اتاقه و سه اتاقۀ تماماً سیمانی که در گرمای تابستان آتش از آن ها متصاعد می شد. باشگاهی به نام باشگاه بهمنشیر هم برای خالی نبودن عریضه برایشان درست کرده بودند و فروشگاه های حقیری که به تعاونی معروف بودند.
این وضعیت باعث اعتراض کارگران نمی شد؟
کارگران شرکت نفت انگلیس و ایران که پس از مبارزات کارگران به شرکت نفت ایران و انگلیس تغییر نام داد اغلب با برپایی میتینگ اعتراضات خود را اعلام می کردند. برای قطعی شدن «هشت ساعت کار در روز» برای وسیله ایاب و ذهاب و سرویس برای بیمه شدن. برای گرفتن یک قالب یخ در گرمای کشندۀ آبادان و برای خیلی از ضروریات اعتراض می کردند. مهم ترین اعتراض آن ها که مسن ترها حرفش را می زدند و خاطراتش را تعریف می کردند اعتصاب سراسری تأسیسات نفتی بود که می گفتند در میتینگ میدان هاستل چند کشته و مجروح هم داده بودند. در دوران من هم میتینگ هایی در اعتراض به شرایط کار در میدانی معروف به میدان «گوسفندفروش ها» که نزدیک سینما تاج بود و در جلوی منطقۀ احمدآباد قرار داشت برگزار می شد که گاه به زدوخورد می انجامید.
آیا هنوز هم اگر قرار باشد زمانی در مورد تأثیرات نفت بنویسید نگاه تان مانند محتوای رمان «جزیره» است؟
خیر حتماً متفاوت خواهد بود. اولاً فضای کشور بعد از انقلاب پنجاه وهفت متفاوت شده. اگرچه سانسور به شکل های دیگر بر ادبیات حاکم است ولی زهرِ دوران حاکمیت ساواک را ندارد. دوماً پالایشگاه و کلاً صنعت نفت دیگر آن سیطرۀ بلامنازع را که بر شهرهای خوزستان به خصوص آبادان و مسجدسلیمان و سایر شهرها داشت از دست داده است. پالایشگاه خلاصه شده. تولیدش کم تر شده و لوله های مختلف نفت از چاه های نفت امیدیه آغاجری و هفتگل و سایر مناطق یکسره به «گوره» می رود. از گوره به گناوه و از گناوه با لوله ای از زیر آب به خارک و از آنجا هم به کشتی های نفتکش. بنابراین بیشر اتوماتیک شده و تعداد کارگران کم شده است. ولی بنده وقتی به نوشتن فکر می کنم بیش تر مد نظرم همان سال هاست. در فضای مناطق کارگری مثل تانکی دو منازل «شیروانی قرمز» نزدیک کفیشه ایستگاه شش و ایستگاه دوازده. این ها ملکۀ وجودم است و اغلب در همین راستا می نویسم. پالایشگاه آبادان اگرچه ابهت آن سال ها را ندارد ولی هنوز برای من جذابیت های خودش را دارد.
آیا تأثیر صنعت نفت به طور جدی باعث ظهور نویسندگان صاحب سبک شده است؟ تبعاتی که صنعت نفت در جنوب ایران داشته به چه میزان در پرورش نویسندگان تأثیر داشته؟
صنعت نفت به طور مستقیم بر نویسندگان مقیم خوزستان در شهرهای آبادان ماهشهر مسجدسلیمان آغاجری تأثیر مستقیم گذاشته است. زنده یاد احمد محمود داستانی ماندگار در ادبیات ایران دارد به نام «پسرک بومی» و خیلی از کارهای دیگرش را تحت تأثیر فضای آبادان و صنعت نفتی که بر آن حاکم بود نوشته. من به جز جزیره داستان های کوتاهی به نام های دیدار بیابان شوریدگی و چند داستان دیگر هم در این رابطه نوشته ام.
نویسندگان مهمی در مورد نفت و تأثیراتش نوشته اند. به نظر شما کدام نویسنده توانسته به نحو بهتری و از زاویۀ دید درست تری به این مسئله بپردازند؟ به نظرتان هنوز هم مسئلۀ نفت در زمان حاضر می تواند در روند تولید ادبیات هم در جنوب و هم دیگر نقاط ایران مؤثر باشد.
در این زمینه می توان از احمد محمود ناصر مؤذن عدنان غریفی نسیم خاکسار و دیگرانی نام برد. ناصر تقوایی هم بود که خیلی زود به سینما پرداخت. هنوز هم مسئلۀ صنعت نفت می تواند در تولید ادبیاتی خاص و بیش تر در خوزستان مؤثر باشد اما در دیگر نقاط ایران هم صنعت نفت می تواند در ادبیات منشأ اثر باشد یا نه را نمی دانم.
تم مورد توجه اکثر نویسنده هایی که نام بردید و خود شما در جزیره ستم هایی در حق بومیان است که از صنعت نفت ناشی می شود. این ایده اصلا درست است؟ یعنی می شود داستان های نفتی را در نسل شما داستان هایی دانست که به جدال بین افراد بی بهره با افراد بهره مند می پردازند؟ سؤال دیگر این که در شرایط فعلی چه چیزی وضعیت های برآمده از صنعت نفت را جذاب و دراماتیک کند؟
در اصل این فاصله طبقاتی موجود در مناطق نفتی است که در ادبیات جنوب اثرگذار است والا نویسندگان کینۀ خاصی از صنایع نفتی ندارند بلکه آن را مؤثر در پیشرفت شهر می دانند. همچنان که آبادان قبل از تأسیس پالایشگاه جزیرۀ مهجوری بوده با تعدادی نخل. بعد از فعالیت پالایشگاه است که آبادان در زمره شهرهای پررونق و صاحب نام قرار می گیرد. مسجد سلیمان هم همین طور. بنده و شاید بسیاری از نویسندگان جنوب وقتی شکاف ناهنجار طبقاتی را می دیدیم آن را دست مایۀ نوشتن خود قرار می دادیم. نویسنده خودبه خود طبقۀ محروم را در مقابل طبقه مرفه می دید و به نقد آن می پرداخت. در آبادان سال های بیست ونه و سی تا قبل از انقلاب بومیان زیادی در کپرهای حصیری بدون هیچ امکاناتی زندگی می کردند. در مناطقی مثلاً بوارده به فاصلۀ کمی از این کپرها خانه های مرفه کارمندان شرکت نفت آبادان قرار داشت با امکانات و برگزاری گاردن پارتی. در قلب آبادان کنار باشگاه ایران فقرای زیادی می پلکیدند یا در پشت دیوار همان باشگاه می خوابیدند و صدای موزیک و خندۀ زن ها در شب هایی مثل شب های برگزاری بازی تمبولا که از بلندگوی باشگاه پخش می شد به گوششان می رسید. نویسندگان این ها را به تصویر می کشیدند. قطعاً هنگام به تصویر کشیدن این مناظر صنعت نفت به عنوان یک طرف قضیه در نظرشان نبود بلکه این فاصلهٔ طبقاتی بود که می دیدند و وصف می کردند.
جنگ نویسی با من مد شد
شما در مورد جنگ عراق و ایران هم داستان نوشتید؟
اولین داستان جنگ عراق و ایران به نام «داوطلب» را در سال ۱۳۶۱ من نوشتم که بعد از آن جَنگ نویسی مُد شد. الان هم رمان وقتی جنگ شروع شد در بازار است.
در جریان چاپ کتابم نبودم
چرا سال های زیادی از محافل ادبی دور بودید؟ در صورتی که آدم گوشه گیر و منفعلی به نظر نمی آیید.
با محافل ادبی آشنایی نداشتم. چون من در آبادان زندگی می کردم و محافل ادبی در تهران فعالیت می کردند. من تمام کارهایم را برای شاملو می فرستادم ایشان هم داستان هایم را در خوشه به چاپ می رساند. یک روز منزل یکی از دوستانم بودم که جناب زهرایی مدیر انتشارات نیل آن جا بودند. یک یادداشت به من دادند و گفتند برو انتشارات نیل کتابت رو بگیر! که بعد متوجه شدم کتاب بازی هر روز را چاپ کرده اند. خود جناب زهرایی تصمیم گرفته بودند که مجموعه داستانی به نام «بازی هر روز» چاپ کنند. که الان چاپ سوم آن در بازار است. ایشان با همان لهجه مشهدی به من گفتند؛ مو کارهای تونه دوست دارُم. من در جریان چاپ این کتاب نبودم. زهرایی خودش به فکر افتاده بود و داستان ها را جمع آوری کرده و نوشته بود چاپ اول مجله خوشه. چاپ دوم انتشارات نیل.
چه حسی داشتید وقتی کتاب را چاپ کردند؟
خیلی خوشحال شدم. آقای زهرایی کتاب هایی چون ژان کریستف جان شیفته دُن آرام و زمین نوآباد و… را منتشر کرده بودند. در آن زمان من با زهرایی رفت و آمد بیش تری پیدا کردم. اغلب به دفتر کارش می رفتم. آقای نجف دریابندری هم اغلب آن جا بودند. داشتند در مورد کتاب آشپزی صحبت می کردند که از چه حروفی استفاده کنند. این کتاب با اقبال بی سابقه ای مواجه شد.
با احمد شاملو چطور آشنا شدید؟
من فقط داستان های خودم را می فرستادم و ایشان در مجله خوشه که سردبیر آن بودند چاپ می کردند. یک بار شاملو به آبادان برای شعرخوانی به سالن انکس آمدند و آن جا شعر خواندند. همان جا من رفتم خودم را معرفی کردم و از نزدیک با ایشان آشنا شدم. به جز این یک مورد رفت و آمدی نداشتیم و فقط به صورت مکاتبه ای در ارتباط بودیم.
با ناصر تقوایی چطور آشنا شدید؟
از طریق مجله جُنگ هنر و ادبیات جنوب در سال ۵۷ یا ۵۸ بعد از انقلاب که مدیر مسئول آن بودم با ناصر تقوایی در ارتباط بودیم. من داستان و شعرها را جمع آوری می کردم و می فرستادم تهران برای آقای تقوایی و ایشان کارِ چاپ را دنبال می کردند. ایشان داستانی به نام چاه را که نوشته بودند برای مان فرستادند که آن را چاپ کردیم.
برای نوشتن وقت نداشتم
چرا مدت چند سال داستان یا رمان چاپ نکردید؟ سال های طولانی بعد از انقلاب و جنگ از شما خبری نبود و کتابی چاپ نشد.
بعد از این که به تهران آمدم از لحاظ نوشتن کم کار شدم. یادداشت برداری می کردم ولی فرصتی برای تکمیل و آماده سازی آن ها نبود. برای گذران زندگی شروع به کار در شرکت ها کردم. به قول شاملو غم نان اگر بگذارد. تخصص من مالی است. حسابدار هستم. هزینه در تهران زیاد است. ناچار در چند شرکت کار می کردم و وقتی برای نوشتن نمی ماند.
چه چیزی باعـث شد آن سال ها جذب افکار چپی و حزب توده بشوید؟
من در سنین نه ـ ده سالگی با برادر بزرگ ترم که توده ای بودند به متینگ ها می رفتم و در آن سال ها همه توده ای بودند. شرکت نفت و اعتصابات به طور روزمره جریان داشت. من هم سمپاتی به حزب توده پیدا کردم. شعارنویسی و دیوارنویسی می کردیم و مرگ بر شاه می نوشتیم. یک شب قرار شد برویم توی کوچه های حمام ژرمن که شعار بنویسیم من آن جا با یک تکه پارچه و چوب مرگ بر شاه نوشتم در حین نوشتن دیدم یک نفرکه لباس نیروی دریایی تنش بود از ته خیابان به طرف من می دود که رنگ و برس را انداختم و فرار کردم.
چه سالی عضو کانون نویسندگان شدید؟
سال ۱۳۵۴ عضو کانون نویسندگان شدم و بعد که عده ای قصد تندروی و برپا کردن میتینگ داشتند انشعاب کردیم. ما چهل نفر بودیم که از کانون بیرون آمدیم. کسانی که مخالف تندروی بودند. بعد عضو شورای نویسندگان و هنرمندان ایران شدیم که آقای به آذین مدیرش بود من و ناصر موذن هم جزو چهل نفر بودیم. همان وقت ها اعلامیه نوشتیم بر علیه صدام که از رادیو سراسری پخش شد. آقای آریانپور هم جزء چهل نفر بود.
چرا شما در داستان هایتان بیش تر از کارگران می نویسید؟ این در راستای عقاید و تبلیغ ایدئولوژی شماست یا در ناخودآگاه شما نقش بسته است؟
چیزی که در بیش تر داستان های من وجود دارد پرداختن به قشر کارگر است. خانواده ام جزء این قشر بودند و مشکلات این قشر را از بچگی دیده و با آن بزرگ شده ام. مسأله سیاسی نبود و کلا اجتماعی است. این اتفاقی است که ناخواسته می افتد چون من به طبقه محروم توجه دارم عمدی نیست. پدرم کارگر ساده شرکت نفت بود و زندگی سختی داشتیم برای همین بیش تر به این امور می پرداختم .
سبک داستان های شما رئال است؟
اوایل گرایش زیادی به سورئالیسم داشتم بعد از خواندن کتاب ادبیات چیست از ماکسیم گورکی به رئالیسم روی آوردم. اکنون بیش تر سعی می کنم رئالیسم بنویسم.
چه توصیه ای برای نویسندگان جوان دارید؟
من فکر می کنم اگر دوستان جوان بخواهند رمان یا داستان کوتاه بنویسند باید ده رمان بزرگ دنیا را که سامرست موام معرفی کرده بخوانند و خواندن ادبیات چیست گورکی را توصیه می کنم که خیلی به انسان درس می دهد. کلا توصیه ام این است که زیاد مطالعه کنند. چون درست است که می گویند کتاب ها از کتاب ها به وجود می آیند.
عکس ها از حمیدرضا مهاجر
پایان خبر پیشتاز
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "مرور حرف های پرویز مسجدی پس از درگذشتش" هستید؟ با کلیک بر روی فرهنگ و هنر، به دنبال مطالب مرتبط با این موضوع هستید؟ با کلیک بر روی دسته بندی های مرتبط، محتواهای دیگری را کشف کنید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "مرور حرف های پرویز مسجدی پس از درگذشتش"، کلیک کنید.